شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۴

غزل آبان ماه هشتاد و چهار

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم / دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جور است در نظر / هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار بروی ما نکنی حکم از آن تست / بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار / دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من / از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نه ایم این چه حالتست / در حلقه ایم با تو و چون حلقه بردریم
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب / نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان / چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم؟
ما خود نمی رویم دوان از قفای کس / آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که درین حلقه کمند / چندان فتاده اند که ما صید لاغریم

جمعه، مهر ۲۹، ۱۳۸۴

چگونگی اعزام ما به بهشت

مدیر و معاون مدرسه در اداره کل دعواشون شده بود و روی هم اسلحه کشیده و یکدیگر را کشته بودند. تلقن زدند آمبولانس آمد که جنازه هاشون رو ببره. یکی از آنها که آدم مشهوری بود –البته من نمی شناختمش- روی برانکارد نیم خیز شد و خطاب به پسر بچه ای که همون نزدیکی ها بود گفت:"هواشون رو داری؟" پسر بچه نه فهمید. من هم نه فهمیدم. من هیچ وقت نمی فهمم و من اصلن نفهمم. شاید منظورش زنش بود. شاید که نه حتمن چون بعدش که از برانکارد پایین آمد بطرف زنی رفت که کنار یک مغازه سلمانی نشسته بود و بچه ای را در آغوشش شیر می‌داد. -یکی از زیباترین سکانس های زندگی، که زندگی در لحظه به لحظه این سکانس موج می‌زند- ولی قبل از اینکه به زن برسد کمی تلو تلو خورد و افتاد و این دفعه دیگه مرد. واقعن مرد. این را خودش هم گفت وقتی که دوباره روی برانکارد گذاشته بودنش و داشتند هلش میدادن توی آمبولانس. گفت" ای مردم من دیگه مردم". زن شروع کرد به گریه کردن که با گریه کردن او بچه از بغل مادرش پرید پایین و از یه جاییش چراغ قوه ای در آورد و روشنش کرد و گرفت جلوی دهنش که مثلن میکروفن است و شروع کرد به خوندن ترانه مادر از یکی از خاننده های خالتور. خیلی بد میخوند. بیشتر ادا در می آورد. بعد از تمام شدن کنسرت رفتم پیشش و ازش پرسیدم:" داوود تا حالا چند تا ترانه خوندی؟" گفت:" تا قبل از مردنم شاید بیس سی تا. نمی دونم . حسابش دس‌سم نیس. ولی زیباترین ترانه ای که خوندم و احتمالن بعد از مرگم بوده، ترانه ای که ویگن هم اونو خونده و شروع کرد به خوندن.
می‌جوید، می‌بوید، لاله صحرا دامن تو
باد صحرا آرد بوی گل از پیراهن تو
آقای غلامی زنده شد. علی رغم نطقی که روی برانکارد کرد که مرده و دیگر هم زنده نمی‌شود. اونجا بود که من به معجزه هنر ایمان آوردم و این رو با صدای بلند فریاد زدم. که یکی بلند تر از من فریاد زد که :" اوهوی چه خبرته؟ خونه رو گذاشتی رو سرت؟" گفتم:" کدوم خونه؟ اینجا که خیابونه." آقای غلامی نه‌گذاشت که یارو ادامه بده و در حالیکه تند تند راه میرفت و به یکی فحش میداد به طرفش رفت و بهش رسید و تا می‌خورد کتکش زد. پرسیدم:" چه کار کرده آقای غلامی؟" غلامی گفت:" پسره بی شعور یک هفته مدرسه نیومده به بهانه اینکه مرده. داده یکی از دوستاش آگهی ترحیم براش چاپ کرده و زده به در و دیوار و از تهرون زده بیرون و با رفیقاش رفتن الواطی. منو بگو که چقدر غصه خوردم، چون یک روز قبل از مرگش کلی دعواش کرده و زده بودمش. هی به خودم می‌گفتم: دستم بشکنه. چرا زدمش." که دوباره به فکر فرو رفت. فکر کردم که نه، غلامی این دفعه دیگه واقعن مرد. داوود نگذاشت بیفته زمین و رفت زیر بغلش رو گرفت و سه تایی رفتیم لاله زار. زن هم دنبالمون راه افتاد. از دور صدای آهنگ فیلم جاده فلینی رو با صدای جولیتا ماسینها می‌شنیدم که یکی داشت زمزمه میکرد. کاش صداش یک کم بیشتر می‌شد. که شد. به طرف صدا رفتم. صدا از کوچه بغل سینما پلازا که بن بست هم بود می‌آمد. اتفاقن ماشینم هم اونجا پارک بود. فکر کردم چه بهتر بعد از دیدن جاده می‌توانم راحت سوار ماشین هم بشوم و بروم. ولی ماشین را که دیدم یکه خوردم. کلی به ماشین دخیل بسته شده بود. شروع کردم به باز کردن تک به تک دخیل ها. پیش خودم فکر ‌کردم با باز کردنشان گره مشکلات مردم هم باز میشود. در حین باز کردن یکی از گره ها بود که از داخل آن یک سکه حتمن طلا به زمین افتاد. سعی کردم در آن تاریکی شب پیداش کنم. دستم را روی زمین می‌کشیدم. چیزی مثل خار کف دستم را خراش داد. تیغ یک شاخه گل رز خشک شده بود. گل را برداشتم و بقیه گره ها را باز نکرده سوار ماشین شدم. با پارچه آخرین دخیل دست زخمی را هم بستم. کمی جلوتر آقای غلامی، زنش و داوود منتظر تاکسی بودند که سوارشون کردم و تا لاله زار داوود برایمان آواز خاند. ولی چه خوب می‌خاند. پرسیدم:" کجا کلاس رفته ای"؟ گفت:" کلاس مادام لیلی لازاریان". گفتم:" ایشان که کلاس رقص دارند." داوود هم گفت:" خوب مگر من چی گفتم؟ منهم دارم می‌قصم." راست می‌گفت. من هم تعجب کردم. چرا قبلن بهش فکر نکرده بودم . چطور ممکن بود که در این مدت کوتاه صداش خوب شده باشه؟ ازش خاستم که با آهنگ جاده برقصد. رقصید. آنقدر رقصید که به باباش ملحق شد و آخرین چیزی که یادمه اینه که هر سه، با زن آقای غلامی سوار ماشین من شدند و بی اعتنا به من ماشین را روشن کرده و رفتند. آنها مرا با خود نبردند. من و خود هم برگشتیم خونه و پشت پنجره نشستیم و بیرون را نگاه می‌کردیم که فرشته ای را ببینیم که برای بردن اون سه نفر میاد پایین. هر چه منتظر شدیم فرشته نیامد. ولی شیطان بی‌کار پیداش شد و من و خود را با خود برد. سه نفری رفتیم بهشت. یعنی من درست می‌دیدم؟ یعنی به قول سعدی این بخت بگشته دیو بخشیده شده .

یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۴

گل حسرت


اگه خاستین بیشتر بدونین باید یک کلیکی یک جایی بکنید. که مستقیمن برین
سراغ متن که توی یادداشت های شما است و الا باید
روی یادداشت های شما کلیک کنید
بهر حال باید کلیک کنید
این کار رو بکنید

دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۴

اندر مصائب احمدشاه قاجار، شاید هم ژاندارک

احمد شاه قاجار در هیبتی لاغر و کوتاه که گویی تهیه کننده فیلم هنرپیشه بهتری برای نقشش پیدا نکرده باشد در سه راه‌ شاه – اون وقتا اسمش این بود – سخنرانی می‌کرد. می‌گفت : "آهای مردم ممالک محروسه ایران هیچ می‌دونید که گردون نگری ز قد فرسوده ماست؟" یکی از میان جمعیت پرسید: "یعنی چی؟" قد شما که فرسوده نیست. احمد شاه گفت: "ما یعنی همه‌مون نه من." یارو دوباره گفت: "آخه شاه وقتی می‌گه ما یعنی من" که احمد شاه گفت: "برو بمیر" اونم رفت و مرد. یعنی شوهرش کشتش. خیلی ساده زد تو سرش و مرد. شوهرش همون حسنک وزیر بود که در حین بردار کردن فریاد میزد: "به قول احمد شاه جیحون اثری ز اشک پالوده ماست". یکی از میان جمعیت پرسید: "یعنی چی؟" که در اینجا احمد شاه که روی یکی ازاین مبل‌های کنار خیابان لم داده بود، در حالی که بردار کردن حسنک را نگاه می‌کرد و با یک بادبزن حصیری خودش را باد می‌زد گفت: "پس بفرما که هیچ!" منم گفتم که هیچ و راه افتادم و با خودم گفتم که پسره خله حتمن میخاد بعدش بگله دوزخ شرری ز رنج بی‌هوده ماست. با هم به گورستان شهر رفتیم. این طرف و آن طرف با هم دنبال خیام می‌گشتیم و من داشتم که یک ترانه محلی رو با خودم زمزمه می‌کردم.
اگر خمس و زکاتی داره لبهات آی به من ده که غریب مستمندوم
بیا ای بی بفا با ما بفا کن آی اگر ترکت کنم لعنت به ما کن
گل سرخ و سفیدوم کی می‌آیی آی بنفشه برگ بیدوم کی می‌آیی
تو گفتی گل درآید من می‌آیوم آی گل عالم تموم شد کی می‌آیی
در بین خوندنم هم گفت: "فایده نداره بریم بخابیم و با هم رفتیم خونمون که توی کوچه‌ای بود جنب سینما دیانا که نام فرنگی سپیده باشه. تابستونا که پشت بون میخابیدیم می‌توانستیم فیلم تراس سینما را ببینیم. داشت تبلیغ خمیردندان کلگیت رو می‌کرد. تابستان‌‌های گرم و کوتاه آن وقت‌ها کارمون همیشه این بود. می‌رفتیم توی رختخاب و دستمون رو میذاشتیم زیر چونه‌مون و فیلم نگاه می‌کردیم. طبق معمول همه شبه قبل از پایان تیزرها و آنونس‌ها، خابم برد. خاب دیدم دارم متنی رو تایپ می‌کنم. همه اهل محل عین من داشتن تایپ می‌کردند. اونا با ماشین تحریر و من با کی‌بورد. بیدار شدم. وقتی بیدار شدم خابم یادم اومد ولی یادم نبود که کی‌برد. راستی کی‌برد؟ یکی گفت: "هیچ کس. هیچ کس نبرد. هیچ کس. همه می‌مانند. همه می‌بازند." گفتم: "" گفت:" تو یکی برو کشکتو بساب." من هم رفتم که کشکمو بسابم و سابیدم. دست‌هام می‌سوخت. سفید شده بود. سفید. نگاهشون که می‌کردم فکر می‌کردم، نه، حس می‌کردم که مرده‌ ام. اون‌ها رو لیس زدم و یواش یواش زنده شدم ولی چه فایده شده بودم یک ملخ. در نقطه ای آشنا بودم و به قول هدایت عین خایه حلاج‌ها می‌لرزیدم. دل تو دلم نبود. چرا که سایه ای روی گوشه ای که من بودم سنگینی می‌کرد. سایه که رفت من هم رفتم. با جهش های متوالی تا... نزدیک ظهر، که رسیدم به محل بردار کردن حسنک وزیر. حسنک آرام بردار خفته بود. لازم نبود که خیلی به ذهنم فشار بیاورم که یادم بیاد که:
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست.

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴

فال مهرماه

گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله غذار خوش نباشد
با یار شکر لب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد
شما هیچ وقت به فکر ثروت نباشید. امکان دارد که پول زیادی هم به دست آورید. حادثه بدی برای شما رخ می دهد. صدقه بده که رفع شر کند. در باره آینده خود نگران نباش. از غیبت و بد گویی پرهیز کن.

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۴

سلطان قلبها

سلطان قلبها یکی از در پیتی ترین فیلم‌های قبل از انقلاب بود. با بازی مرحوم محمدعلی فردین. ولی نمی‌دانم چرا مراسم تشییع جنازه فردین یکی از پرجمعیت ترین مراسم در نوع خود در تاریخ هنری ایران بود؟ هر کس بگه نبود میگم کوری . و چرا مزار ایشان در قطعه هنرمندان بهشت زهرا از هر مزاری شسته تر و پرگل تر است؟ هر کسی که وارد این قطعه می‌شود اگر آشنایی با آدرس فردین نه‌داشته باشد اولین مزاری را که سراغ می‌گیرد مزار فردین است و الا مستقیم به سراغش می‌رود و لحظاتی مزار را نگاه می‌کند، حتی اگر فاتحه نخاند. و چرا موسیقی متن این فیلم حتی از موسیقی متن لورنس عربستان و تایتانیک در این دیار مشهورتر است. همه آنرا شنیده‌اند. هر کس که ادعا کنه نه‌شنیده است بهش میگم کری . بیش‌ترین آهنگی که از نوازندگان دوره گرد می‌شنوید آهنگ فیلم سلطان قلبهاست و البته بعدش الهه ناز و در مرحله سوم سکینه دای گزی نای نای. به راستی چقدر این آهنگ نان سر سفره این نوازنگان دوره گرد، این عاشق ترین قشر آسیب پذیر برده است؟ نمیدونم.
.

یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۴

ضد جنگ گیلانه

خانم رخشان بنی اعتماد ضدجنگ ترین فیلم تاریخ سینمای ایران را ساخته اند. گیلانه.اونایی که جنگ را دوست دارند بروند حتمن ببینند. اونایی که جنگ را دوست ندارند اونام برن ببینن نکنه بعدن پشیمون بشن و دوستدار جنگ بشن. اصلن قصد نقد فیلم را ندارم. فقط خاستم چند کلمه در ستایش این اثر نوشته باشم تا بعد. اشاره به کمی و کاستی‌های فیلم در این روز و روزگار به نظر من جز تبلیغ جنگ نیست. اگر هم چیزی باید گفت میتوان در گوشی به خود خانم بنی اعتماد گفت. سناریو ضد جنگ، بازیها ضدجنگ، کلیه آدم‌های فیلم ضد جنگ - جز اونایی که میخان آمریکا چند تا بمب هم بندازه این‌طرف که قیمت‌ها بکشه بالا که اونام که آدم نیستن- .پزشک جانباز، جانباز موجی، همه و همه ضد جنگ، ..... ضد جنگ.....ضد جنگ......ضد جنگ. برید و فیلمو ببینید. خودتونو محک بزنید اگر شناختی از خودتون در این مورد ندارید. اگر از فیلم خوشتون نیومد ضد جنگید. اگر خوشتون اومد ضد جنگید. اگر اعصابتون خرد شد ضد جنگید اگر گریه کردید ضد جنگید. اگر ..... ضد جنگید اگر ..... ضد جنگید. فقط و فقط در یک صورت جنگ رو دوست دارید که آخر فیلم بگید: خوب که چی؟ والسلام