شب ژانویه 2006
شب ژانویه 2006
هر وقت شب ژانویه میشه یادم میافتد که از خیلی سال پیش به این طرف، بهتر است بگویم از بچگی فکر میکردم، نه حس نمیکردم چرا که اگر حس کرده بودم حالا اینجا نبودم که هستم، که روز سوم ژانویه سال دوهزار من توی خیابانی یا بهتر بگویم توی جوی یک خیابانی در یک جایی غیر از اینجا میمیرم. ولی حالا پنج سال است که از این تاریخ گذشته و من کماکان زنده ام. حداقل میدانم که نفس میکشم و از نظر شرایط علمی زنده هستم. چیز دیگری هم به یادم میآیدو آنهم یک تکه از متن عهدجدیداست با این مزمون:
روسپی بینوایی را سنگسار میخاستند کرد. عیسی مسیح بگذشت و گفت: اولین سنگ را کسی پرتاب کند که خود شرمسار گناهی نباشد. خلق سنگها را انداخته و سرافکنده دور شدند.
تصویر این دو سه خط را خیلی وقتها با خودم دارم. با مناسبت و بی مناسبت. ولی توی این ده روزه اواخر دسامبر و اوائل ژانویه یک ریز به خودم در آن جوی آب نگاه میکنم و به آن روسپی بینوا یا به قول خودم بیگناه. لحظه ای از خاطرم نمیروند ان تصویر و این متن و گاهی فکر کرده ام که ممکن است اون روسپی بیگناه همون فاحشه ای باشد که سهراب سپهری ازش نام میبرد که اهل بخارا بوده و نسب سهراب و شاید هم خود من، به او برسد. البته قضایای مربوط به عهدجدید و قدیم در این دیار نمیگذرد ولی مگر فرقی هم میکند. وقتی تاریخ تولد مسیح با تاریخ تولد میترای خودمان یکی است، آن روسپی بیگناه نمیتواند همان روسپی بخارایی آشنای خودمان باشد؟
هر وقت شب ژانویه میشه یادم میافتد که از خیلی سال پیش به این طرف، بهتر است بگویم از بچگی فکر میکردم، نه حس نمیکردم چرا که اگر حس کرده بودم حالا اینجا نبودم که هستم، که روز سوم ژانویه سال دوهزار من توی خیابانی یا بهتر بگویم توی جوی یک خیابانی در یک جایی غیر از اینجا میمیرم. ولی حالا پنج سال است که از این تاریخ گذشته و من کماکان زنده ام. حداقل میدانم که نفس میکشم و از نظر شرایط علمی زنده هستم. چیز دیگری هم به یادم میآیدو آنهم یک تکه از متن عهدجدیداست با این مزمون:
روسپی بینوایی را سنگسار میخاستند کرد. عیسی مسیح بگذشت و گفت: اولین سنگ را کسی پرتاب کند که خود شرمسار گناهی نباشد. خلق سنگها را انداخته و سرافکنده دور شدند.
تصویر این دو سه خط را خیلی وقتها با خودم دارم. با مناسبت و بی مناسبت. ولی توی این ده روزه اواخر دسامبر و اوائل ژانویه یک ریز به خودم در آن جوی آب نگاه میکنم و به آن روسپی بینوا یا به قول خودم بیگناه. لحظه ای از خاطرم نمیروند ان تصویر و این متن و گاهی فکر کرده ام که ممکن است اون روسپی بیگناه همون فاحشه ای باشد که سهراب سپهری ازش نام میبرد که اهل بخارا بوده و نسب سهراب و شاید هم خود من، به او برسد. البته قضایای مربوط به عهدجدید و قدیم در این دیار نمیگذرد ولی مگر فرقی هم میکند. وقتی تاریخ تولد مسیح با تاریخ تولد میترای خودمان یکی است، آن روسپی بیگناه نمیتواند همان روسپی بخارایی آشنای خودمان باشد؟