شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴

بهار آمد


بهار آمد و
سبزه ، شکوفه ، جوانه ، جویبار ، سبزی ، گوسفندحامله، بره، بزغاله، لک لک، لانه لک لک، رنگ، هوایی دیگر، شیر تازه، سرشیر تازه، نور، گرما، تعطیلات، برنامه های فوق العاده تلویزیون، ماهی، عید، عیدی، سبزی پلو با ماهی، هفت سین، مشق، پاکنویس حساب، رشد دانش آموز، شماره های مخصوص مجله ها و روزنامه ها، باران، سیل، پروانه، حشره، ریحان، گوساله، سال نو، اردیبشت، .......... و خورشید را با خود آورد.
نوروز،کهن ترین جشن تاریخ بشری، پیروز

راستی یادم رفت که بگم: این بهار استثنائن یه چیز دیگر هم با خودش آورد.
عکس متن از کسوف دات کام به سرقت رفته

دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۴

زردی من از تو سرخی تو از من


چهارشنبه سوری، بزرگترین جشنواره جهانی آتش است. این که میگوییم جهانی نه به معنی اینکه مثلن ملتهای دیگر هم با ما جشن میگیرند و در پایان یکی از اینا جایزه میگیره. نه، یعنی همه ایرانیانی که در سرتاسر جهان هستند با ما اونو جشن میگیرند، گرفتنی.

چهل سال پیش یا چهل و دوسه سال پیش، من در آن شهری که دیگر خیلی از اینجا دورست، در تمام طول یک زمستان سرد و طولانی مشغول فراهم کردن وسایل این شب و یا شب عید بودم. تنها چیزی که میشد مطمئن باشی براش لنگ نمی مانی چیزی بود که باید میسوزاندیش. در و تخته و جعبه پرتقال و هیزم و روزنامه و دفتر مشق های پر شده و یا چرکنویس های حساب . ولی انباری درست کردم از موشک. و همه در طاقچه مسقفی توی حیاط،- اسمشو نمی دونم چی میشه- همه فتیله گذاشته و آماده پرتاب. اولین موشک به سوی دشمن فرضی پرتاب شد. موشک در هوا چرخید و چرخید و اولش خیلی زیبا و در پایان خیلی دلهره آور و تا بیابیم به خودم بجنبم راهی آن طاقچه کذایی و در آن واحد فیتیله ها یکی پس از دیگری آتش گرفت و کلیه موشکها در حین پرتاب با سقف آن طاقچه کذایی، واقعن کذایی، برخورد میکردند و می اقتادند و با شعله ماتحت خودشان فتیله های دیگران را آتش میزدند. طاقچه یک پارچه آتش شده بود. خیلی داغدارم. چهل و دو سال است داغدارم. بعدها خود طاقچه هم داغدار شد. رنگ سیاهش را هیچ وقت نزدودیم، زدودنی. بعدها هیچ موشکی را به سمت دشمن فرضی پرتاب نکردم که به یاد این موشک های سوخته در طاقچه نیافتم.

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

هشتم مارس