یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۵

تف سر بالا؟

با ترانه از تاکسی پیاده شدیم. همین که در را بستم و باقی پول را گرفتم در حین رد شدن از خیابان یک تاکسی دیگر که در خلاف جهت حرکت می کرد و سر چهارراه، پشت چراغ قرمز ایستاده بود و ما را هم دیده بود که از تاکسی پیاده شده بودیم، مسیری را که از آن عبور کرده بودیم با انگشت نشان داد و من با اشاره گفتم: "نه".
به ترانه گفتم: "کسی نیست که بگه آخه مرد حسابی مگر ندیدی که ما از تاکسی در خلاف جهت تو پیاده شدیم؟ دوباره برگردیم؟"
عرض خیابان را طی کردبم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که گوشیم زنگ زد.
-"الو"
-"این یارو چیزه رو که یادتون رفته با خودتون ببرین"
-"باشه برمیگردیم"
برگشتیم. چراغ سبز شده بود و تاکسیه رفته بود. خیلی صبر کردیم تا تاکسی بعدی را سوار شویم و برگردیم.

5 Comments:

At ۱۲/۰۶/۱۳۸۵ ۶:۵۷ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

شبیه همین اتفاق برای من افتاد، اما یه جور دیگه. چهارراه ولی عصر یکی از این چسب زخم فروش ها گیر داده بود که بخر، من هم اولش گفتم نمی خوام بعد که دیدم کنه شده یه داد زدم بیچاره در رفت! سی ثانیه نشد دستمو با گوشه روزنامه بریدم! چسب زخم هم نداشتم... با شرمندگی رفتم دنبال اون بچه چسب فروشه، اما هرچی گشتم پیداش نکردم!

 
At ۱۲/۱۰/۱۳۸۵ ۱۲:۱۴ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

شبیه من که تاکسی رفت و موبایل زنگ نزد و من رفتم :)

 
At ۱۲/۱۰/۱۳۸۵ ۱۰:۱۷ قبل‌ازظهر, Blogger MMB said...

بابک این مورد تو خیلی مشکوک بود. راستشو بگو چطور شد که رفتی؟

 
At ۱۲/۱۴/۱۳۸۵ ۱۲:۱۴ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

ما راه خود را میرفتیم و ادامه می دادیم گاهی هم موبایل زنگ می زنه و آدم یه جای دیگه میره به هر حال چه می شود کرد دنیای جالبی است - این از مورد خیلی مشکوک پس دیگر هیچ مشکوکیتی باقی نمی ماند

 
At ۱۲/۱۵/۱۳۸۵ ۳:۰۴ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

سلام
خواندم و لبخندی زدم
شاد باشید

 

ارسال یک نظر

<< Home