شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵

دلواپس شادمانی تو هستم



برای تکمیل فرهنگ بوف کورِ ذهنم رفتم روبروی دانشگاه، -یا میعادگاه عاشقان الله و یا...، به هر کلامی و در هر فرهنگی مقدس است- که چه بکنم؟ کتاب "بازتاب اسطوره در بوف کور ِ" جلال ستاری را تهیه کنم. از اینترنت، ناشرش را پیدا کردم و به دنبالش گشتم. یکی گفت: "والله ما که نشنیده ایم." به قول مش قاسم "پدر هر چه دروغگوه بی ناموسه، نعلت.
در راه ِ خرید ِ بازتاب اسطوره در بوف کور، "دلواپس شادمانی تو هستم" که گزیده نامه های عاشقانه جبران خلیل جبران و ماری هاسکل هستند را برای زنم خریدم و همین طور به یاد دورانی که هیپی بودم و مانیفستم*، پیامبر بود از همین آدم.

گاهی،
تو حتا لب به سخن نگشوده ای
و من
به پایان آنچه خاهی گفت رسیده ام.
----------
می‌خاهم در دشت فراخی
تا آنجا که می‌توانم
گام بردارم.
ماری، فکرش را بکن که رعد و برق آدم را بگیرد!
آیا چشم اندازی شگفت انگیزتر از دیدن ِ لحظه ای که عناصر طبیعت، از طریق ِ حرکت محض حیات می‌آفرینند، وجود دارد؟
----------

فروشنده با چیلیک چیلیک کلیدهای کیبوردش توی دیتا بیس کامپیوترش تایپ کرد که "بازتاب اسطوره در بوف کور". "نه! نداریم. چاپش تمام شده. منتظرچاپ بعدی باشید."
من هم رفتم که با "دلواپس شادمانی تو هستم"، منتظر باشم.
قبل از این که کتاب را به صاحبش برسانم، توی خیابان، توی ماشین، نشستم و خاندمش.


*
مانیفست هم از آن کلماتی است که در هر فرهنگی و مکتبی برای سینه زنان آن فرهنگ و آن مکتب مقدس است.

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

بیل کلینتون و شب آخر کاخ سفید

محمدعلی ابطحی متنی با تایتل بالا نوشته. امروز، آخر فروردین 85. خوشمان آمد و گذاشتیمش توی یادداشت های دوستان شما.
امروز صبح هم زیدی داستانی که من نشنیده بودم را به عنوان خاطره تعریف کرد که: "یکی در مراسم تشییع جنازه یکی از بزرگان از مرده شور پرسیده که: "شما در شستن این بزرگان آیا کاری بیشتر نسبت به مرده های عادی انجام می دهید؟" که مرده شور هم در کمال خجالت، بدون این که به کسی بر بخورد پاسخ داده که: "فوقش کمی پنبه بیشتر در سوراخ های بدنش می چپانیم!""
حالا این داستان چه ربطی به متن ابطحی داشت؟ خودتون بگردین و پیدا کنید.

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵

زندانی ردینگ

اسکار وایلد، شاعری است که در ایران شهرت فوق العاده دارد و بسیاری از آثارش به فارسی ترجمه شده است. شاید یک علت این توجه خاص مخالفت فراوان او با رسوم و سنن غالبن خشک انگلیسی باشد.
زندگی پرماجرایی را گذراند و در سن چهل و چهار سالگی، پس از گذراندن یک دوران بدنامی و زندان و دربه دری، در پاریس در گذشت. کتاب مشهور او تصویر دوریان گری است.-وای برآنهایی که آنرا نخانده اند- مقدمه و قسمتی از منظومه بلند ناله‌های زندانی ردینگ که اینجا می بینید از قلم آقای شجاع الدین شفا است از کتاب "زیباترین شاهکارهای شعر جهان". اثر تحسین برانگیز ایشان.

هرگز ندیده بودم که کسی با نگاهی چنین حسرت بار به این چادر کوچک نیلگون که زندانیانش آسمان می‌نامند بنگرد و بر این ابرهای سرگردان که چون زورقی سیمین بادبان در دریای لاجوردین سپهر در حرکت اند نظر دوزد.
وی آن کسی را که دوست می‌داشت کشته بود و به ناچار می‌بایست بمیرد. اما این نکته بر هیچ کس پنهان نماند که همه مردمان آن‌چه را که دوست می‌دارند می‌کشند، گروهی با نگاهی سرد یا خشم آلود می‌کشند و گروهی با چاپلوسی از پا در می‌آورند.
بزدلان با بوسه می‌کشند و دلیران با شمشیر. برخی عشق خود را هنگام جوانی می‌کشند و برخی در روزگار پیری. گروهی با دست هوس خفه‌اش می‌کنند و جمعی دیگر با دست آزمندی. برای عده‌ای دوران عشق کمتر از آنچه باید دوام دارد و برای عده‌ای دیگر بیش از آن‌چه شایسته است عمر می‌کند.
کسانی عشق خویش را می‌فروشند و کسانی نیز عشق می‌خرند. بعضی هنگام کشتن عشق خود اشک می‌ریزند و بعضی خاموش می‌مانند. اما همه این‌ها، همه، آنچه را که دوست دارند می‌کشند. منتها همه به مرگ محکوم نمی‌شوند.
..........
او را چون جانوری به دار آویختند. حتی ناقوس عزائی که ممکن بود روح افسرده‌اش را آرامش بخشد برایش ننواختند. با شتاب بسیار جسدش را از چوبه دار پائین آوردند و در گور نهادند. لباسهای کرباسی او را نیز از تنش بیرون کردند و بدن برهنه‌اش را به مگسها عرضه داشتند.
.........
کشیش راضی نشد در کنار قبر ننگینش زانو زند و دعای آمرزش بخاند. حتا نگذاشت صلیب مقدس را که مسیح برای گناه کاران آورده بود بالای گورش بگذارند. اصلن نگفت که این مرد یکی از همان کسان بود که مسیح به خاطر رستگاری ایشان بر سر دار رفت. اما این همه چه اهمیتی دارد؟
...........
بگذارید وی تا وقتی‌که مسیح مردگان را به رستاخیر خواند، در همان‌جا خفته باشد. خاموش باشیم و او را در خاب گران گذاریم. احتیاجی نیست که برایش ابلهانه اشک ریزیم و آه سرد برکشیم، زیرا این مرد آن کس را که دوست می‌داشت کشته بود و به ناچار می‌بایست بمیرد.

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵

الوعده وفا

در راستای روی کرد به وفای به عهد درمتنی که در مورد معنای شعر صائب با شما بستیم، عکس تمام قد ارسال کننده، همراه با متن را در یادداشت های شما آوردیم. از نامبرده جز این عکس اطلاعات بیشتری نداریم و الا به زیور طبع برقی می آراستیم.
راستی عکس واژه "روی کرد"، "پشت کرد" است؟

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

صائب تبریزی و دو هایی که سه نمی شود

از ما دو چیز خاسته اند،یعنی پرسیده اند، شاید هم سه چیز.ولی ما که خریم و نفهمیدیم که دوتا بود یا سه تا:
انف: معنی یک بیت شعر از صائب تبریزی
برنمیدارد شراکت ملک تنگ بی غمی
زین سبب اطفال دائم دشمن دیوانه اند
ب: (بعدن در مورد این ب حرف ها داریم) مساله: بر مبنای اینکه میگویند "هیچ دویی نیست که سه نشود." حداقل سه مثال بزنیم از دو هایی که سه نمی شوند.
و ما چون خری در گل مانده ایم. هر چند هیچ وقت هم از گل، بیرون نبوده ایم. کی بود که میگفت:
شعر: "هم از گلیم و... چیچی و چون ... چیچی بر دریم" این را حتمن پیدا می کنیم کاملش را و برایتان در اولین فرصت و در همین مکان می نویسیم. شاید هم پیدا کردیم ولی ننوشتیم.
البته در مورد مساله مثال هایی را داریم که بزنیم. در مورد شعر هم چیزهایی می توانیم بگوییم ولی خودمان هم خوشمان نمی آید. بهر حال نظر بدهید و کمک کنید. قول می دهیم که اسکن عکس کامنت گذارنده -به قول هدایت که این روزها سالگرد پروازش به عالمی است که ما در آن نیستیم، هنوز- را به اندازه واقعی ، همراه با کامنت های ارسالی اش، شرح حالش از ابتدا تا انتها-یعنی حالا چون هنوز انتها دار نشده- و دوهایش که سه نشده در صفحه یادداشت های شما، به زیور طبع برقی بیاراییم. انشاءالله شرابش همیشه به صبوح و صبوح اش به بهار باد.

یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۵

سنگ مزار شاملو


مزار شاملو توسط عده ای تخریب شد و قطعه مربوط به امضای وی به سرقت رفت. گویا این عده نتوانسته بودند در زمان حیات شاملو از وی امضاء بگیرند اینست که بعد از مرگ شاملو امضای او را دزدیده اند. شاید هم به عنوان دستمزد برداشته اند. عکس متن، این قطعه را نشان میدهد که توسط ربایندگان به وبلاق ما ارسال شده و نمونه آن در هیچ سایت دیگری وجود ندارد. ضمنن دوستداران شاملو از اینکه هر از گاهی عملکرد عده ای باعث می شود که شاملو و یا دیگران مثل فریدون فروغی -او هم مزارش چند روز قبل تر تخریب شد - دوباره در جامعه مطرح شوند و مردم فراموش نکنند که یک وقتی هنرمندانی چون آنان داشتنه اند، خیلی خوشحالند.

دوشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۵

دگرگونی های اساسی یا تغییرات جزیی در وبلاق بدوبیا

قرار بود هر وقت که دگرگونی های اساسی که همان تغییرات جزیی در وبلاق بدوبیا انجام شد ما یک لینکی به شما بدهیم . در این مورد اعلام کنیم که در سال جدید فقط در مورد این قضیه ما با شما ارتباط داریم به طریق نامه های برقی و از این به بعد دیگر از ما ایمیلی دریافت نمی کنید مبنی براینکه بدوبیا به روز شده بشتابید. هفته ای یکباراگر خاستید کلیک کنید و مطالب یک هفته که کمتر از یکی نیست را ببینید. نخاستید هم نخاستید. و حالا دگرگونی های اساسی یا تغییرات جزیی:
یک: عکسهای تخته سیاه را لینک دادیم از دات کامش. گاهی خودم سوژه میدزدم ازعکسهاش. خیلی کیف داره.
دو: تنها کاری که میتوانم بکنم که بگویم من رویایی و شعرش را همیشه و خیلی دوست داشته ام، همین کاری است که کرده ام. من روزی نیست که یاد "تصویر این شکستگی اما سنگنین است" نیافتم و با خودم زمزمه نکنم. خوب اینه که وبلاقش را لینک دادیم در دنیای یدالله رویایی
سه: ستاره های متن وبلاق را از جایی آورده بودیم که امروز دیدیم که ما را ملزم به درج سرچشمه ستاره ها کرده. ما هم نمی دانستیم و حالا که دانستیم نامش را لینک دادیم که هر کسی چیزی در این زمینه خاست بره سراغش.

یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۵

چرا دبی؟


چرا دبی؟ ایران، جواهرده .