یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵

به بهانه غزل مردادماه هشتاد و پنج خورشیدی

آنقدر در این روزها اتفاقات مهم می افتد و بر خود لازم میدانیم آنها را بنویسیم ولی چون توی راه حل خیلی هاش وسعمان نمی رسد که نظر بدهیم و مورد بعضی های دیگرش اتساع اسافل بهمان اجازه نمی دهد که نظر بدهیم و ... ولی، ولی همین جوری هم یک چیزی چسبانده ایم به وبلاقمان که خالی از مسایل روز نباشد و خیلی خوبست که سوژه هم کم نمی آوریم و بهر حال این ها را گفتیم که بگوییم آنقدر سوژه زیاد بود که یادمان رفت از یکسالگی وبلاقمان یک قدردانی بکنیم و بگوییم که بدوبیا یکساله شد. و این بود که در این گونه مواقع و یک گونه مواقع دیگر که این روز ها هم یکی از آن مواقع است ما یاد اولین و آخرین غزلی که در عمر پربارمان سرودیم افتادیم و آنرا زیب این وبلاق کردیم. غزلی که تعلق به دورانی دارد که وبلاق نبود هیچ، قامبیودر هم نبود.
........
آه ای ستاره تنها!
در کدامین لحظه این شب، شب ِ تاریک،
با ماه آشتی خاهی کرد؟
و
سوار بر جاودانگی افق،
بر این تازیانه خونین،
نظر خاهی دوخت؟
آه ای ستاره تنها!
پیش از طلوع خورشید
از این دشت برو
و پیام این جا را به کهکشان ها بسپار
و آنان را بگو
شهاب هاشان ببارانند
بر این ویران سترون دشت ِ وهم انگیز
و ویران تر ز ویران
هدیتی آرند
شاید
تولد ِ دوباره دنیا
اسطوره آدم و حوا را
نداشته باشد.

2 Comments:

At ۵/۲۵/۱۳۸۵ ۲:۰۵ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

بسیار بسیار زیبا بید...منظورم از بید بود بید البته...شاید به زودی بر سر ما نیز چون مردمان تزدیک شهاب ببارد...البته امید وارم از ینگه دنیا بر سر ما چیزی نبارد که سرنوشت عروس سابق شهر های دنیا که حالا بیوه شده بسا دردناک است

 
At ۵/۲۶/۱۳۸۵ ۱۲:۱۵ قبل‌ازظهر, Blogger MMB said...

آروین جان ان شهابهایی که ما آرزو داریم ببارد، کلن کره زمین را در گیر میکند و خود آمریکا هم یک پایش هوا است

 

ارسال یک نظر

<< Home