جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵

ترگل ِتنکابنی و اوریانا فالاچی

ما مدت‌ها بود که می‌خاستیم متنی را در وبلاق آپلود کنیم که یک جوری در آن جمله‌ی ای که در یکی از کتاب‌های آقای فریدون تنکابنی دیده‌ایم را بچسبانیم. (مشهور ترین آدمی که ما درتنکابن می‌شناسیم). جوانی که او را از نزدیک می‌شناسد می‌گوید: فریدون، چپ راستگوئی که با تکیه به صخره‌ی سخت قله‌ی باورعدالت جوئی در بدترین شرایط نه تنها دوستان بلکه شکنجه گران خودرا میخنداند.
و دریغ. بهر حال آن جمله این است:
اگر هر سرباز در پی آن باشد که سنگری مطمئن تر، بی خطر تر و آسوده تر بیابد، سرنوشت جنگ چه خاهد شد؟ این جمله هر بار که نام جنگ را می‌شنویم در ذهن ما زمزمه می‌شود. هر چند که هیچ وقت بر دیوار مناطق جنگی ما نقش نه بست.
امشب شنیدیم که آقای فریدون تنکابنی در غم از دست دادن دخترش، ترگل تنکابنی به سیاه نشسته است.
در فکر جمع وجور کردن این متن بودیم ونوشتن تسکینی بر درد جانکاه فریدون، که خبر رسید خانم اوریانا فالاچی، یکی از مشهور ترین ریپورترهای عالم نیز سناریوی کتاب مشهور خودش را که زندگی، جنگ، و دیگر هیچ باشد را کامل کرد و هیچ شد.

4 Comments:

At ۶/۲۶/۱۳۸۵ ۸:۲۸ ب.ظ., Blogger Janus said...

توانائی قلم به تنهائی میتواند شرط لازم نویسندگی باشد ولی بدون شک فرصت مناسب شرط کافی است که به این مهم قدرومنزلت میبخشد درتحقق این دوشرط عطری که از قلم میتراود مشام جان را معطر میکند

 
At ۶/۲۷/۱۳۸۵ ۶:۰۶ ب.ظ., Blogger MMB said...

یعنی شی؟

 
At ۶/۲۷/۱۳۸۵ ۷:۴۲ ب.ظ., Blogger Janus said...

پس چگونه میتوان به تو حالی کرد که از قلم تو بوی خوشی به مشام ما رسیده؟

 
At ۶/۲۸/۱۳۸۵ ۴:۳۳ ب.ظ., Blogger MMB said...

ما را بگو که فکر میکردیم که منظور نظر شما اینست که ما چون فرصت کافی برای نوشتن نداشته ایم، لاطائلات نوشته ایم. و حال چگونه میتوانیم بگوییم که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجوییدیدیم

 

ارسال یک نظر

<< Home