پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۴

غزل شهریور 84

ای خون‌بهای نافه چین خاک راه تو
خورشید، سایه پرور طرف کلاه تو
آرام و خاب خلق جهان را سبب تویی
زان شد کنار دیده و دل تکیه گاه تو
نرگس کرشمه می‌برد از دل برون خرام
ای من فدای شیوه چشم سیاه تو
خونم بخور که هیچ ملک با چنین جمال
از دل نیامدش که نویسد گناه تو
فردا به روز حشر که عرض خلایق است
باشد درآن میان به من افتد نگاه تو
یاران هم‌نشین همه از هم جدا شدند
ماییم و آستانه دولت پناه تو
حافظ طمع مبر ز عنایت که عاقبت
آتش زند به خرمن غم دود آه تو