غزل مرداد 1384
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
در ده قدح، که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده، که عمر بر سر سودای خام رفت
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه، دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را – که مرده بود – حیاتی ز نو رسید
تا بوئی از نسیم میاش در مشام رفت
مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال، که آمد، کدام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند، از ره نیاز، به دارالسلام رفت
زاهد، تو دان و خلوت تنهایی و نماز
عشاق را حواله به عیش مدام رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود، ازآن در حرام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ، که ره نیافت
گمگشتهئی که باده نابش به کام رفت
در ده قدح، که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده، که عمر بر سر سودای خام رفت
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه، دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را – که مرده بود – حیاتی ز نو رسید
تا بوئی از نسیم میاش در مشام رفت
مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال، که آمد، کدام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند، از ره نیاز، به دارالسلام رفت
زاهد، تو دان و خلوت تنهایی و نماز
عشاق را حواله به عیش مدام رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود، ازآن در حرام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ، که ره نیافت
گمگشتهئی که باده نابش به کام رفت
1 Comments:
دي پير مي فروش که ذکرش بخير باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
گفتم به باد ميدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
ارسال یک نظر
<< Home