یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴

نام مرا به خاطر بسپار


بر کنده تمام درختان جنگلی
نام تورا به ناخن برکندم
اکنون تورا تمام درختان
با نام می‌شناسند.

نام تورا به گرده گور و گوزن
با ناخن پلنگان بنوشتم
اکنون تورا تمام کوه‌ها
اکنون تورا تمام گوزنان زردموی
با نام می‌شناسند

دیگر
نام تورا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خاهند کرد
و مرغ‌های خوشخان
صبح بهار، نام تورا
به جوجه های خود یاد خاهند داد

ای بی خیال مانده زمن، ای دوست!
دیگر تورا زمین و زمان
از برکت جنون نجیب من
با نام می‌شناسند.

ای آهوی رمنده صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار
نام مرا به خاطر بسپار


منوچهر آتشی نامش را نه در واپسین غروب بهار که امروز، روزی از روزهای پاییز هشتاد و چهار، خاطره کرد و به خاطر ما سپرد و رفت. یادش گرامی باد که هست. امروز مرگ، شاید او هم ز وحشت طوفان، آتشی را به سینه فشرد. من هر وفت می‌شنوم آتشی، می‌شنوم:

تو مثل لاله پیش از طلوع دامنه ها
که سر به صخره گذارد،
غریبی و پاکی
تورا، ز وحشت طوفان، به سینه می‌فشرم
عجب سعادت غمناکی!

و یا:

گفتی:" بهار آمده است
و مرغکان خارایی
منقار خشک خود را، در قطره های سبز فرو برده اند."
گفتم: " بهار می‌شود انگار."

می‌گفت:

جاده، گفتی، یعنی رفتن؟
دوست من حقیقت بسی غمناک تر است.
جاده "رفتن" نیست.
جاده مصدر نیست.
جاده تکرار یک "صیغه" غربت بار است.
جاده یعنی،
رفت! رفت! رفت!
همین
!