سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵

خلوت ِ بی‌صدای رویا.

در شبی تنها
ترانه‌ای
در سکوت یاس‌های قبل از طلوع
زمزمه می‌شد.
خلوت ِ بی‌صدای رویا.
***
دیوارهای کوچه‌ای بن‌بست
نگاه را لبریز از واژه‌های رکیک عشق می‌کرد.
بی مدد ِ کلمه‌ای در بیان.
خلوت ِ بی‌صدای رویا.
***
دشت‌های میسوری.
براندو را دیدم
که گلویش می‌شکافت با دشنه‌ای
به تیزی نگاه شیرین - رویای فرهاد.
خلوت ِ بی‌صدای رویا.
***
واژه‌ها را بخاطر نمی‌آورم.
شب.
پاییز.
خش خش ِبرگ‌های خزان بر پهنه پیاده‌رو خیابان پهلوی
خاطره،
خاطره،
......
خاطره.
خلوت ِبی‌صدای رویا.

3 Comments:

At ۸/۱۰/۱۳۸۵ ۲:۰۶ ب.ظ., Blogger Tara said...

خاطره پلی است به لطافت برگ گل در شوره زار زندگی

 
At ۸/۱۰/۱۳۸۵ ۱۱:۲۷ ب.ظ., Blogger MMB said...

حق با شماست تارا ولی اگر همه اش بخاهی با آن زندگی کنی دیگر به این لطافتی که میگویی نیست

 
At ۸/۱۱/۱۳۸۵ ۱۱:۱۹ ق.ظ., Blogger Janus said...

ثابت شده بود وبا نظر تارا هم تائید شد که هر کسی بهتر از خود هنرمند زبان هنررا میفهمد البته که تارا راست میگوید همه ی هستی هر فردی با یک خاطره شروع میشود وتاثیرش تا پایان عمر با ما باقی میماند وما چه بخواهیم چه نخواهیم با آن تا پایان عمر زندگی میکنیم زمان از دست رفته ی پروست بسیاری از آثار داستایوفسکی واثر ماندگار سینمائی همشهری کین دلیل این مدعاست به مادام بواری گوستاو فلوبر رجوع کنید

 

ارسال یک نظر

<< Home